بدون سانسور‏!‏,اووووف‏!‏‏!‏
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین








تاریخ: دو شنبه 18 دی 1391برچسب:وآن راانجام بدهندودرحین بازی که وفتی از بالا میدویدی به پایین دیگه کنترل خودرانداشتی وبعضی ازبچه هاازاین موقعیت استفاده کرده و با زدن این افرادباعث افتادن اونهاوگاهی اوقات نیزخوداین افرادی که کنترل خود رو نداشتندبودندبه زمین میخوردندومی افتادند,ازاین حاشیه رفتن هابگذریم وقبل ازاینکه این سر بی صحابتان را به دردبیاورم میخواستم به عرض شمابرسانم که این گردش وگداربه همه ی بچه هاتااین لحظه به خوبی گذشته بودواین گردش مخصوصا"داخل این مجموعه برا خوشگذرانی های ماافزود و بعدازاین همه خوشگذرانی فکرمی کردیم که بعدازرسیدن به اردوگاه ورفتن به خوابگاه دیگه هیچ حالی نداشتیم و به خواب رفتیم وهمین هم میخواست که به وقوع بپیونده ولی برخلاف اینها,بعدازرسیدن ابتدااینکه فوتبال بازی کرده وبعدازآن نیزبه تماشای فیلم نشستیم,دلیل این امرچیزی نبودجزء اینکه همه ی مابرای خواب وخسته شدن نیومده بودیم بلکه مااومده بودیم تاازلحظه,لحظه های این سفرنهایت استفاده راببریم نه اینکه خوشگذرانی های خودراباخواب وخستگی عوض بکنیم,روزچهارم:ابتدادر دریاچه اردوگاه به قایقسواری مشغول شدیم,دراین بین ازشوخی بچه هابین همدیگر که خیس کردن همدیگر باآب وریختن آب بر روی همدیگرمی توان اشاره کرد,شوخی که بیشترین سهم درخیس کردن بچه هاروخودبنده ایفاء کردم بطوریکه اکثریت بچه هاازدستم گلایه داشتندوناراحت بودندبطوریکه بعضی باخیس کردنم باآب سرد و بعضی هانیز باتهدیدبه اینکه شب داخل استخرحسابم رو میرسن,میخواستندکه انتقام بگیرن,بعدازقرارشدکه بطرف کوهرنگ حرکت بکنیم وبه اونجابریم,قبل ازحرکت دوباره به فکرشیرین کاری وسرکارگذاشتن همه بچه هاافتادم بطوریکه به یکی ازبچه هاگفتم که اگرخواستندحرکت بکنندونرسیدم منتظرمن نباشندوبروند,بعدازاین بطرف درب خروجی اردوگاه رفتم و دراونجاموقعیت راغنیمت شمردم وشروع به سؤال کردن ازنگهبان درخصوص اردوگاه کردم وبعدازآن بطرف درخت سیب رفتم وچندتایی ازسیب کندم وبعدازشستن وخوردن منتظرنشستم تااتوبوس بیاید,درابتدافکرم براین بودکه درکناربوته هاقائم شوم و به محض نزدیکی اتوبوس بپرم ودست بزنم وباعث شادی بچه هاشوم(همیشه سعی کن تولیدکننده شادی باشید),همین کاررانیزکردم,به محض نزدیک شدن اتوبوس به من, جلوپریدم وگفتم شهربانی بایست وایستادولی وقتی توقف نمودابتداکمک راننده ازمن پرسیدکه کجابوده ام?من نیزجواب دادم بچه هاخواستند منو بزنند و منم جیم شدم(پیچوندن)ومسئول گروه نیزهمین سؤال راکرد و منم جواب قبلی رو دادم,وقتی وارداتوبوس شدم اثری ازخنده درلبهای بچه هاندیدیم و این هم بخاطردو دلیل ازمن بود,یک بخاطرخیس کردن بچه ها,دوم اینکه اونارو در رفتن به کوهرنگ معطل گذاشته بودم,خلاصه اینکه باهمه ی اینهاشروع به حرکت کردیم و بعدازاین ماجراجویی هابطرف کوهرنگ حرکت کردیم,راننده جالبی داشتیم که همش سوژه بودوقتی داشتیم میرفتیم بطرف کوهرنگ دوبار خواستیم بریم که راننده هر دوبار میخواست از زیر پل سقف کوتاه بره که وقتی حسابی ضایع شدبعدش خودش مجبورشدازبالای پل بره,خلاصه باهمه ی این وجود ازاصفهان خارج شدیم و به فرخشهر شهرکردرسیدیم ,دربین راه که می رفتیم دریک چشم به هم زدن طبیعت زیبای منطقه وسردی هوای آن,هرچی که به بالای می رفتیم,بیشتر به چشم میخوردواحساس کرده می شد,درهمین موقع سوژه تمام بچه ها برفهای بالای کوه زردکوه دنا و به جاماندش بود,تمام کسانیکه درفردایی نه چندان دور قراره به مقامات بالا و دکترای خبرنگاری,عکاسی,فیلم برداری و,,,خواهندرسید,شور و شوق برف که اولین بار می دیدند بچه هارو براین داشت که ازآن نگذرندوحتی قصدبالارفتن ازکوه راداشتندکه قصدشان به واقعیت نپیوست اونم بخاطر بی مزگی راننده بود انگاری زورش اومده بود که همراه ما اومده بود,بعدازرسیدن به کوهرنگ و پیاده شدن ازاتوبوس سردی هوا رو احساس کردیم,دراین بین وقتی از دور به آبشارسربه فلک کشیده کوهرنگ نظرمی افکندیم فکرمی کردیم که انگار یخ زده شده وبرف پوشیده است ولی وقتی به نزدیکی آبشاررسیدیم درواقع سفیدی که از دور قابل مشاهده بود همان آب خود آبشاربود که زیبایی خاصی از دور به آبشار داده بود,دراین بین به گفتگو بایکی دوتا ازساکنان منطقه به گفتگو و صحبت افتادیم و از کوهرنگ و آب و هواش پرسیدم و متوجه شدیم زمستان خیلی سردخواهدبطوریکه همین موقع قابل مشاهده بودبطوریکه هنوز اهالی منطقه لباس زمستانی تنشان بود و فقط ما بودیم که لباس تابستانی تنمون بود که به لرزه می افتادیم و احساس سردی بکنیم,خلاصه وقت نهارشد و نهار رو کوهرنگ خوردیم و چند دیقه به عکس وفیلم گرفتن مشغول شدیم و دراین بین موبایل یکی از بچه هارو برداشتم و بطرف جلو و دامداری و طبیعت زیبای موجود رفتم و دربین شروع به ضدحال زدن به حیوانات موجودکردم دراین بین مسئول گروه متوجه شده عصبانی شدو منم زیادبهش توجه نکردم و بکارخودم مشغول شدم بطوریکه وقتی صاحاب دامداری رو دیدم که از اون منطقه خودمو جداکردم و به بچه ها ملحق شدم خب دیگه بایدازلحظه لحظه های سفرنهایت استفاده رامیبردیم,ازآبشار بطرف چشمه اطراف کوهرنگ رفتیم و در اونجا نیز به خیس کردن همدیگر و عکس گرفتن مشغول شدیم و با وجود سرد بودن آب بعضی ازبچه ها در آبی که بیش از یک دقیقه نمیشد داخل آب ایستاد , مشغول شنا و آب تنی داخل چشمه شدند,,
ارسال توسط مهندس ملاحی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 439
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 455
بازدید ماه : 674
بازدید کل : 190919
تعداد مطالب : 95
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1


Alternative content





استخاره آنلاین با قرآن کریم

داستان روزانه


بازی آنلاین


كد ماوس